شعر نو

ساخت وبلاگ

خدای من جهنمی ندارد

سه گانی

اگرچه گاه بدتر از جهنم،
مرا به حال خویش می گذارد،
خدای من جهنمی ندارد.

دکتر علیرضا فولادی

سه‌گانی پیش رو از لحاظ فرم‌های سه‌گانی به شرح زیر است :

◀️ فرم بیرونی کلی: کوتاه و سه لختی
◀️ فرم بیرونی جزیی : کلاسیک و طرح قافیه ی دو و سه
◀️فرم درونی کلی : بسته و کوبشی
◀️فرم درونی جزیی : تمام یک.( جمله مرکب غیر همپایه = از دو جملۀ پایه + پیرو [ وابسته] تشکیل شده است. )

رویکرد محتوایی این سه‌گانی، خود شناسی و خداشناسی ( دو اصل مهم و زیربنایی عرفان اسلامی) است: نگاه تازه و زیبا به مقوله ی جهنم (و در کنارش بهشت) و این که جهنم چیزی جز فاصله گرفتن از نیکی‌ها و دوری از خدای خویش نیست.

در خوانش اول، سه‌گانی و به ویژه دو مصراع اول آن، لحنی اعتراضی دارد، اما وقتی دقیقتر می خوانیم، در می‌بابیم که چه اعتراض عاشقانه‌ای ست، که اگر خدا مرا به حال خودم رها کند، برایم از جهنم بدتر خواهد بود ... و همین تناقض بسیار زیبا، موجب ماندگاری‌اش در ذهن خواننده می شود.

در دو مصراع اول، تشبیه « به حال خود رها کردن» به «جهنم» هنرمندانه به کار رفته است و می تواند نوعی «تشبیه مضمر» باشد که از شاعرانه ترین تشبیه هاست.

یکی دیگر از وجوه مثبت این سه گانی روان بودن زبان آن است و تقریباً تمام اجزای جمله، در عین حالی که وزن و ریتم و قافیه اش به درستی رعایت شده، در جای خود گرفته است و البته با نگاهی به سه‌گانی های این شاعر و پژوهشگر خلاق، می بینیم که این مورد از ویژگی های بارز سه‌گانی های اوست و از جوششی بودن حس و حال اولیه ی سروده وی خبر می دهد.

واج آرایی حرف «ن» در مصراع سوم به موسیقی درونی شعر، کمک بسیار نموده است و انگار صدای «نه نه نه ...» در فضای ذهن، طنین می‌افکند که با توجه به مفهوم مصراع سوم، بسیار به جا به کارگرفته شده است.

می‌توان گفت این سه گانی در نهایت سادگی، با نگاه جکمت آمیز و ژرف و شهودی اش یک شاهکار است و چقدر در جامعه ی امروزی و با حس و حال مردم امروز وقتی پای صحبتهایشان می نشینیم، مطابقت دارد و قابلیت ضرب المثل شدن را داراست ؛ چرا که به رغم کوتاهی و ایجاز بسیار،حرفها برای گفتن دارد .

صدیقه (نسیم) محمدجانی
خرداد 95

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 244 تاريخ : پنجشنبه 31 تير 1395 ساعت: 12:47

عشق سه حرف بیشتر نیست اما دنیایی از تفسیر در خودش داره عاشق شدن زیباست
عاشق یار ماندن زیباست
هر شب به یاد یار ماه را در آغوش کشیدن زیباست
هر روز به یاد یار شعر خواندن زیباست
ولی عشق این نیروی عظیم هستی که انگیزه آفرینش یک زندگی ست هزاران راه برای آزردن عاشق در پی دارد .منزل به منزل عاشق آزموده میشود .
باید بارها مروارید چشمهایت ، پهنای صورتت را خیس کرده باشد تا عشق تو را باور کند .باید بارها روحت خود را انکار کند و زخمش را جزئی از قلبت بدانی تا عشق تو را باور کند .
هر منزل که جلو می روی راه باریک تر و سخت تر و مصائبش دشوارتر می گردد.
هر ادعای کوچکی از طرف عاشق ، عشق را وا می دارد او را سخت تر از قبل بیازماید حتی گاهی این آزمونها شروع یک آزمون دائمی هستند و به ما حس راه رفتن بر لبه ی تیغ را القا می کنند .
نباید گمان کرد که نتیجه آخر آزمونِ عشق ، وصال است نه هرگز ؛ گاهی بزرگترین امتحان پیش روی عاشق ؛ حسرت است و بس ، شاید سالهای سال آزمون بزرگ حسرت پیش روی عاشق خودنمایی کند و کسی که قانع و صبور نباشد قطعا شکست خواهد خورد حتی عاشقی که زخم ها خورده و بارها از سختی حوادث عشق پیروز برگشته در این مرحله همه هستی خود را می بازد .
اما در این میان عشق همیشه تکیه گاه محکمی برای قلبهای تنهاست ، عشق می تواند شور زندگی برای ذهن های افسرده گردد ، عشق پیچیده ترین اتفاق عصرما عصر ارتباطات است و مفهوم و نتیجه آن را تنها عاشق واقعی که از آزمون های سختش پیروز برگشته می داند .
بزرگترین آزمون عشق گذشتن از هوس است شاید پیش پا افتاده ترین حرف عشق باشد ولی تو باید به جایی برسی که حتی وجود واقعی خودت را انکار کنی .
و این امر هم نسبی ست تا جایی که حتی وصال هم می تواند پایان عشق باشد ، وصال گاهی عشق عاشق را به سراب تبدیل میکند و عاشق فرد سرخورده جامعه خود خواهد شد .
جاودانگی برای عشق نقطه پایان سختی های عاشق است .
این احساس پیچیده ی بشری رمز آلودترین اتفاق جامعه انسانی که همیشه در دوردست ترین نقطه ذهن انسانها سکونت دارد .
دلاتون پر از عشق
شقایق سلیمانی آرا

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 221 تاريخ : پنجشنبه 31 تير 1395 ساعت: 12:47

«در انتظار فصلی سرد» در درون ذرات معلق هوا..همیشه غیر ازت, اکسیژن, کربن, دی اکسید و بخار آب ذراتی هست..از انزجار و نفرت و بهت و وای خدای من..!شاید هم عشق

.."زهی خیال باطل البته "...

من اعصاب خراب از گرمای هوا را سرودی 1*کردم و نیز افتاب را و زخم هایی که روح را اهسته در انزوا مثل خوره میخورد و میتراشد2*
و فقط «ای عشق» 3*این جا برای از تو سرودن هوا کم است،و من شدیدا این روزها نسخه ی تقلبی تو را نفس میکشم.
و لعنتی هم یعنی همان یک روز بلند خسته کننده؛در استانه فصلی که هرروزش جمعه هایی کسل کننده است. یک کلکسیون از بی حوصلگی ها،وخواب بعد از ظهرهایی که میگویند کاش پایانی باشد تا تابستان را شدیدتر زندگی کنی.!
مبارک، روزهای تکراری..
مبارک این لحظه های یاس
مبارک تولد روزهایی که شدید شبیه هم اند

4*لابد من راز فصل هارا نمیدانم..اما قطعا حرف لحظه هارا میفهمم..تا احساسی وحشی تر به پیرامونی داشته باشم که فقدان یک «درک» در ان فریاد میزند.هیچ چیز مهم نیست..حتی ذوب شدن سیمان های کنار ساختمان در حال ساختی که خیابان را هم سد معبر کرده..
عابران شل و رارفته با عینک های افتابی شیک!و نیمکت های داغ و خالی پارک که حمام افتاب میگیرند..
کاش ایمان بیاوریم به فصل سرد..اصلا بیخیال
میشود هم بی اهمیت بود و اهمیت داد..مگر غیر از این است که حتی تو اگر بایستی هم، چرخه ی زندگی همچنان ادامه خواهد داشت..
و تظاهر هم.
میشود!! کافیست هرروز از دیروز دیوانه تر باشی.از همه عاقل تر هم ان کسی ست که در اتاقی تاریک با باور ها و افکاری بهت زده..به یک نارون پیر فکر میکند یا افرا، و تابشی مخفی که تمام شب را ب انتظار صبح با جریجیرک ها هم خوابه میشود..

راستی کدام صبح؟

این آشفتگی زمان نبود؟ عجب هنر رقت انگیزی..ست انعکاس واژه های الکن مانده.

من چقدر سردم این روزهای تابستان را.."الکی مثلا"

*البته که هنر اصلی هنر ِ فاصله هاست.زیاد نزدیک به هم می سوزیم و زیاد دور یخ می زنیم..و نکته ی دیگر این که من و فاصله ها هم زادیم..پس گله ای نیست5.*
شاید این هم نوعی بیماریست..شاید هم نوعی جنون ..یا اصلا هر چه!!و من فقط میدانم که لحظه های سرد و بدون افتابی را شادترم.و خوش حال تر..و مابقی دیگر اهمیتی ندارد.حتی اهمیت ندارد که دیگران چه میگویند
دیگر حتی غروب های غم انگیز جمعه را اشک نمیریزم. و البته جنون، هم این روز ها به جای اشک‏هایی می‏آید که نمی‏توان ریخت6*
بالاخره این حس مبهم کار خودش را کرد.
و البته جنون رایجی ست
بین ما و دیوانگان تفاوتی نیست، ما همه سر خورده و دیوانه ایم..منتها جنونی درونی و پنهان..کافیست کسی اعصاب مان را ب هم بریزد.

در این مواقع فقط میخواهم اتاقی باشد با وسایلی شکننده و قطعا کف اتاق سرامیک..از یک تا 10 و بالعکس،و نفس عمیق فایده ندارد و حتی یک لیوان آب خنک ..این بار قانون احتمالات را فراموش کن..حالاتا بعد!

سطل آشغال اتاقمم هرروز پر از پاکت هاییست از نامه هایی به هیچ کس،طفلکی..تنه ی درختی که کاعذ باطله های این روزهای من است؛و البته مداد هم.
چاره ای نیست البته در غیر این صورت اگر باشد دق و دلیم را سر ادکلن محبوبم که بسیار دوست می دارم در می اورم..این روزها همه
همه چی عطر نیناریچی را میدهد.
کاش زود تر روز اول دی ماه میرسید.و ساعت هم سه بار مینواخت..و البته من معادلات زندگی را بهم نمیریزم.که کاریست عبث.

یخ کرده ام ! اما نه از سوز زمستان !
اما نه از شب پرسه های زیر باران
یخ کرده ام یخ کردنی در تب ، تبی که
جسمم نه دارد باورم ٬ می سوزد از آن
یخ کرده ام اما تو ای دست نوازش
روح یخی را با چنین شولا مپوشان
گرمم نخواهی کرد و فرقی هم ندارد
یخ بسته ای پوشیده باشد یا که عریان
یخ کرده ام چون قطب ٬ آری این چنین است
وقتی نمی تابی تو ای خورشید پنهان
یخ کرده ام ! یخ کرده ام ! ها … جان پناهم !
مگذار فریادت کنم در کوهساران

ﻣﺤﻤﺪ ﻋﻠﯽ ﺑﻬﻤﻨﯽ

پ.ن..
*1..بامداد
*2بوف کور
*3محمدعلی بهمنی
*4ایمان بیاوریم..فروغ
*5و6«دیوانه بازی »کریستین بوبن

_______________________

95/4/30..
ساعت 3 بامداد

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 242 تاريخ : چهارشنبه 30 تير 1395 ساعت: 21:35

آه آناستازیا دخترم -5

آه ، آناستازیا دخترم(5)
مکتب هنری یک پدیده است . بایستی ببینیم چه شکلی دارد و این شکل چه محتوایی را بیان می نماید . بد نیست برای روشن شدن بحث چند پدیده ی دیگر را بطور اتفاقی انتخاب کنیم .مثلا راهنمایی و رانندگی و پدیده ی عربستان و نیز پدیده ی زلزله . اگر موافقید بحث را ادامه بدهیم .
انگلیسی که در فارسی معادل مکتب می باشد.literary school
و به معنای مجموعۀ سنت‌ها، هنجارها، اندیشه‌ها، نظریه‌ها و ویژگی‌هایی است که به دلایل اجتماعی، سیاسی یا فرهنگی در دوره‌ای خاص تاریخی در ادبیات وهنر یک یا چند کشور نمود می‌یابد. این مجموعه معمولاً در آثار گروهی از صاحبان قلم وهنر رخ می‌نماید و باعث تمایز سبک آنها از شاعران ، نویسندگان و هنرمندان دیگر می‌شود. منتقدان، پژوهشگران، نویسندگان و شاعران و هنر مندان برجسته و متبحر چنین مجموعه‌ای را می‌یابند و در قالب مشخصه‌های هر مکتب هنر یا نظر و عقاید خودرا ارائه می‌دهند. هر مکتب با پیروانی که برای خود می‌یابد دوره‌ای ویژه – کوتاه یا بلند – را می‌پیماید و سپس باز می‌ایستد. معمولاً پایه‌گذاران هر مکتب خودشان نیز از مشخصه‌های آثارشان آگاه نیستند و دیگران شیوه‌های هنری آنان را مشخص ، نامگذاری و معرفی می کنند. مکتبهای اولیه در یک روند طولانی وبکندی توسط نخبگان آن تکامل یافته ونام و نشان پیدا کرده اند البته این اصل جنبۀ همگانی ندارد زیرا مکتب‌هایی هم بوده‌اند که بنیانگذاران آن‌ها دانسته و با تصمیمی آگاهانه بیانیه‌ای دربارۀ تولد مکتب خود صادر کرده اند.پیش از آن که شیوه‌ای تازه در نگارش آثار ادبی در پیش گیرند؛ مانند سوررآلیست‌ها و دادائیست‌ها.
ویژگی‌های هر مکتب ادبی رفته رفته در آثار ادبی و هنری مربوط به آن نمود می‌یابد. گفتنی است که هر مکتب ادبی شکل دگرگون یافته مکتب پیش از خود یا واکنش و طغیانی در برابر آن است؛ از همین رو، می‌توان گفت که هیچ مکتبی بدون مقدمه پیدا نمی‌شود و ردّ واثرفراوانی از ویژگی‌های مکتب‌های ادبی را در آثار ادبی پیش از آن می‌توان یافت. گفتنیست که پدیده های معنوی وهنری در تطور دارای محتوای(درونه) جدید شده وپوسته خود (بیرونه)که همانا فرم مکتبهاست به آرامی یا بطور ناگهانی میشکنند مهمترین عامل پیدایی هر مکتب ادبی، نوع نگرشی است که ادیبان وهنر مندان هر دوره به زندگی و دنیای پیرامون خویش با رد و یا توسعه ی نگاههای پیشینیان دارند. در نتیجۀ همین نگرش است که بیان هنری، شکل‌های گوناگونی می‌یابد و تغییراتی در بکارگیری زبان و شیوۀ کاربرد واژگان پیش می‌آید..
خلاصه اینکه شرایط و اوضاع اجتماعی، سیاسی یا فرهنگی در ایجاد یا تغییر مکاتب ادبی تاثیر غیر قابل انکاری دارد. مکتب‌هایی کاملاً متفاوت و تقریباً همزمان با هم سر برآوردند و در کنار یکدیگر شکفتند؛ مانند سمبولیسم و رآلیسم. به همین دلیل است که گاه هم بسته شمردن یک شاعر یا نویسنده به مکتبی خاص دشوار و تا حدی نشدنی است.در تاریخ تکامل اجتماعی تحولاتجوامع روبشتاب داشته است بموازات این شتاب مکتبها نیز ضرباهنگ تکامل داشته اند بطوریکه بعداز رنسانس پیدایش مکتبها سرعتی تصاعدی یافته اند...
شاعران و نویسندگانی بوده و هستند که در دورۀ فعالیت‌های ادبی خویش، گرایش‌های گوناگون به مکاتب مختلف داشته‌اند. مانند گوته، نویسنده و شاعر آلمانی؛ (1794 – 1832 م) که او را می‌توان هم در شمار رمانتیکها دانست هم در زمرۀ کلاسیکها.)
از اواخر سدۀ نوزدهم میلادی اثر گذاری و اثر پذیری‌های ادبی وهنر بازهم سرعت زیادی یافته است و علت این امر را می‌توان در چند مورد جستجو کرد: توسعۀ روابط فرهنگی – اجتماعی، گسترش شتابندۀ افکار و اندیشه‌های اجتماعی – سیاسی و آشنایی روز افزون ملتها با زبان و ادبیات یکدیگر؛ که این امر باعث کوتاهی عمر مکتب‌های ادبی و آمیختن آنها با یکدیگر شده است؛ اما رگه‌هایی از این گونه مکتب‌ها را در مکاتبی که سال‌ها پس از آنها سر برآورده‌اند، می‌توان مشاهده کرد.
مکتب ادبی وهنری، مقوله‌ای غربی است و در ادبیات فارسی جایگاهی به آن مفهومی که بیان شد، ندارد. آثار ادبی – به ویژه شعر فارسی– را بر پایۀ شیوه‌هایی که در دوره‌های گوناگون تاریخ ادبیات ایران بوجود آمده‌اند و اصطلاحاً سبک نامیده می‌شوند، تقسیم بندی میکنند؛ مانند سبک خراسانی، سبک عراقی و سبک هندی.
درادبیات فارسی هیچ گاه شکوفایی یا افول مکتب‌های ادبی – به آن مفهومی که در ادبیات غرب پیش آمد – نبوده است. گفتنی است که بخش عمدۀ ادبیات نوین ایران برگرفته از ادبیات رآلیستی روسیه است؛ از همین رو بیشتر آثاری که نویسندگان پیشرو ایران پدید آوردند، جنبۀ رآلیستی دارند؛ مانند « شوهر آهو خانم» نوشتۀ علی محمد افغانی. این امر بدان معنا نیست که مکاتب پیش از رآلیسم که در اروپا رواج گرفتند، پیشتر در ادبیات فارسی حضور داشتند؛ زیرا، همان گونه که اشاره شد ادبیات معاصر ایران عمدتاً جولانگاه رآلیسم روسی گردید، با این توضیح که رمانتیسمی که پیش از رآلیسم در روسیه وجود داشت مدت‌ها پیش از ورود رئآلیسم به ایران در آثار فارسی رخ نمود. از جملۀ مکتب‌های ادبی، به کلاسیسم، ناتورالیسم، اکسپرسیونیسم، امپرسیونیسم و پارناسیسمو... می‌توان اشاره کرد.هنرمندان در ساختن مکتبها زمینه و دید گاه فلسفی داشته اندهرچند پاره فلسفه یا فلسفه ی کوچک .پیشینیان کمتر به آن اشاره کرده اند. اما در قرون اخیر آشکارا آنرا زمینه ی فعالیت خود قرار داده اند. در قسمتهای آینده به انواع فلسفه وروش منطقی آنان خواهم پرداخت.همانطورکه میبینیم ، طول عمر مکتبها هرچه بزمان ما نزدیکتر میشود، کمتر می شود وتعدادشان افزون . این سرعت بچه چیزی بستگی دارد ؟ ببین دخترم بارش واژگان همچنان ادامه دارد وما هنوز در ابتدای راه هستیم .در بخش بیان مکتبها گفتم که در ایران به آن صورت وجود نداشته وآنچه بوده بعدا در عصر ما بصورت سبک نامیده شده است. یک شگفتی وآن اینکه چرا مکتبها بصورت شکل و محتوایشان( در یونان و غرب) در سرزمین ما ریشه نکرده است؟. این امر یک زمینه ی چالش برانگیز هنر تطبیقی است.اولین مکتب ، بتدریج در قالب تعریفهایی که برای آن وضع شد و بکندی و سختی تعریفش کامل شد، تمام هنر دنیای قدیم را تا آخر قرون وسطی با محتوای معین و تقریبا یکنواخت بدوش کشیدو بخاطر مقاومت در برابر نوآوری محتوا و حمایت کلیسا بطرز غیر منتظره ای منفجر و منهدم شد(کلاسیسم) . نیروی انسانی و هنر مندان این مکتب ، کذام بخش از مردمان جامعه را در بر میگرفت . آیا شامل مردم معمولی که بیشتر در آن زمان شامل بردگان و دهقانان و پیشه وران می شدند را در بر میگرفت؟ آیا اندیشه و هنرزنان را در خود جای می داد؟ اصلا هنر چیست و خاستگاه آن کدام است؟ میبینید که هرچه پیش می رویم ، پرسها هم فراوان می شوند. ضمنا از این ایسمهایی که در بالا نام بردم اصلا هراسی بدل راه نده.
ادامه دارد ...

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 273 تاريخ : چهارشنبه 30 تير 1395 ساعت: 21:35

بخش اول - آنک قصه شتربان باشتر به وقت مردن که رضایت طلبیدی اندر بیابان ، ساربانی همی با اشترانش راه پیمودی و منزل به منزل دمی خفتن و استراحت بپرداختی و باز راه نمودی ، بیابان بس دراز و خوف ناک ، شتربان بسی پیر و آهسته راه نمودی ویک نفرشتر ز او پیرتر جلو دار بودی وشتربان برجهاز ش سوار و به آهستگی وگردن برافراشته در بیابان راه رفتی و بقیه اشتران ار پی اش درکویر و خاک و ریگستان سوزان که آفتابش به روز چون کوره سوزان و شبانش چون زم حریرسرما ، ادامه راه بدادی ، زمان اندکی ز عصر یک روز گرم سنبله ماه گذشتی که شتربان از سفری دور با بار و بنه افزون با اشترانش به منزل برگشتی و به هریک از عیال و عروسان و فرزندان ونوادگان وعده سوغات وخلعت داده بودی ، بیابان که تامنزل همی راه مانده بودی ناگهان شتربان اندر بین راه اندرونش سُست بگردید و از جهاز شتر ، خویش به پایین افکندی . . . وسایر شتران نیز چو دیدندی شتر یکمی حرکت ننمودی و زحرکت بایستادند و شتربان نقش برزمین و همی نفسی پایین و به سختی نفس بعدی به بالا روندی که توگویی که اینگ حق تعالی به سروش مرگ امر بفرمودی که جان اشتربان پیر اندر بیابانی خشک وبی آب و علف در کنار اشترانش ستاندی بدور از عیال وفرندان وخویشان جز یکی شتر شاهد نبودی، آری . . . مرگ نزذیک و بل بدورش همی چرخ زدی واین مطلب شتربان پی بردندی که ساعت آخر بُدی که آسمان و کویر و اشترانش را بچشم سر تماشانمودی ، این بفهمیدی دو پای نحیف سوی قبله کشاندی وسینه همی به سردی نهادی و در اندرونش رب العالمین را ذگر بگفتی که آنچه مشّیت توست زموری کمترم و طاعت همی برم .

وعده حق صبح وشام نشناسد
پیک حق ، زمان و مکان نشناسد
چو فرمان رسد ريال بشر عاجز بگردد
دگر هیچ زهیچ ، بل خویش نشناسد
ادامه دارد

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 278 تاريخ : سه شنبه 29 تير 1395 ساعت: 9:24

آه آناستازیا دخترم -4

آه ، آناستازیا دخترم (4)

بهترست ابتدا بحث فرم و محتوارا که بسیار مهم است ، بجایی برسانیم . حتما زیر شش سال بودم ، چون مدرسه نمی رفتم. یکی از پرسشهایی که از پدرم پرسیدم ،این بود . پرسیدم پدر :(با اشاره بمیوه های انار که در حیاطمان بود) چرا انار می ترکه ؟ پدر باهمون صدای زنگدار مهربانش گفت : چون آب میخوره ، زیاد می رسه و می ترکه.و یکروز پاییز که کنارش ایستاده بودم وداشت پر شدن حوضچه های زیر درختان انار را نگاه می کرد ، گفت فردا صبح زود نشونت میدم چجوری انارا می ترکن.

خواب آلود بودم که فهمیدم بغلم کرده وآورده بیرون وازمن می پرسد: نمی خواستی دستشویی بری؟ گفتم : چرا و بعد ازآن که هوا کمی روشن شده بود ،مرا نزدیک همان حوضچه ها آورد تا ترکیدن انارها را ببینم .آب حوضچه ها تا نیمه بخورد زمین رفته بود ؟ دست و صورتش را شست ومنهم همان کار را کردم . آب در نسیم صبحگاهی خیلی سرد شده بود . وقتی همه چیز ساکت شد، ناگهان صدای ترکیدن اناری را شنیدم . بدقت در جهت آمدن صدا نگاه کردم انار ترکیده را تقریبا در بالای درخت ، دیدم و چون دستم نمی رسید پدرم آنرا چید و گفت: اگر درختارو الان که هوا خنکه آب میدادیم، ترکیدنی در کار نبود .اما دیروز ظهر هوا گرم شده بود که نوبت آبمان شد.انار شکسته رو کاملا باز کردم چقدر آبدار و شیرین بودو پوست ترکیده اش چقدر سفت ! بعدها فهمیدم که ارگانیسم درخت آب و غذارا ببالاترین نقطه ی درخت رسانده و بشدت بداخل انار فرستاده و کار پوسته ی انار که محافظت از محتویات آن بوده در اثر سرد شدن ،جمع شده و بیش از حد معمول مقاومت نشان داده و محتویات در حال رشد ، پوسته را ترکانده است . البته انار که خود یک جنین ست همانند یک تخم مرغ بناچار هنگام تولد میترکد ، اما بخاطر آبیاری در گرما و رشد میوه از درون در خنکای صبح این اتفاق زودرس شده بود. حالا این ترکیدن که درحالت عادی به آن تولد میگوییم . در تمام حیوانات و گیاهان چه در بدنشان باشد و چه بیرون نیز تولد میگوییم .تمام جهان بنظر دانشمندان فیزیک در لحظات بسیار کوچک پوست می اندازند و متولد میشوند . عمل غنی سازی عکس این شیوه است .فقط هنر و اندیشه هم اینگونه نیست ، بلکه تمام تراوشهای معنوی این جهان نیز اینگونه درحال پویندگی وتطورست. این دو جزء یک پدیده ، جداشدنی نیستند ، ما با توجه بصفتهای بارز آنان ، آنهارا جدا میکنیم .پوسته ی انار و تخم مرغ بایستی مقاوم باشد تا محتوا را در مقابل عوامل خارجی حفظ کند و محتوا( درونه) هم بایستی پویا باشد.محتوایی بنام اندیشه ، با واژگان شکل گرفته ومتولد می شود. اندیشه با گِل، مجسمه و با رنگ، نقاشی و .. اشکال مختلف هنر ظاهر میشود . با تغییر اندیشه ، فرم (پوسته ) نیز تغییر می کند ؛ تغییر واژگان(که در طول تاریخ در اثر نیروی اندیشه میشکند و دگر گون می شود) بر اساس شاخه های مختلف زبانشناسی مورد مطالعه قرار میگیرد . واژگان که نوعی ابزار بیان اندیشه هستند. این واژگان در لهجه ها و زبانهای مختلف، با آوازهای گوناگون بزبان می آیند. براساس قراردادی عملی ، ساخته و بکار می روند . زمینه ساخت واژگان بستر کار و اندیشه ی بشراست. آیا درست است که از اصالت کلمه و فراتر مکتب اصالت کلمه که خود بخود اندیشه ای را بیان نمی کند ، بحث شود؟ واحد بیان اندیشه و منظور انسان ،جمله است .اگر هر کلمه از جمله حذف شود ،جمله ناقص می شود . حال با این بیان ،کلمه چه چیزی را می رساند . کلمه مرکب (ماهواره درایران) ماه وقمر ساخته ودست ساز بشرست اما درافغانستان نام دیگرِ (نگار)ست . فرمالیستها (پوسته گرایان) چندان بمحتوا توجه ندارند. بصنعت وتکنیک بیشتر توجه دارند .اینان دستور ها وآئین هایی را در فرم می آموزند و براحتی تن بتغییر آن نمی دهند . فرم پرستان معمولا مضمون و محتوای تکراری یا پیش پا افتاده را در اشکال و فرمهای زیبا می آرایند و یکدیگر را بابت این کار مورد تحسین قرار می دهند. اما معنی گرایان ، فرم و پوسته را در اختیار محتوای خود قرار می دهند . مولوی برای بیان اندیشه ی بلند خود براحتی ، شکل مثنوی را مورد استفاده قرار میدهد . گاهی آئین و فن شکل را فدای معنی و محتوای گفتار خود قرار می دهد. از ابتدای پیدایش هنر و اندیشه دو نوع تفکر در خصوص آن شکل گرفته است . پویا گرایان طرفدار محتوا و ایستا گرایان طرفدار فرم . مکتبهای هنری بمثابه واحد همگون اندیشه ی بخشی از بشر اندیشمند تا مدت زیادی پرچمدار هنر و اندیشه بوده اند . بر اساس ضرورتهایی پدید آمده رشد کرده و مرده اند . واز مرگشان ، مکتب جدیدی روییده است .بازهم میبینی دخترم با پرسشهای زیادی روبرو می شویم . توهم همانند بسیاری از همسالانت و نیز مردم ازین بحث ها خسته میشوی سعی میکنم ساده تر صحبت کنم و بگویم چرا مدرسان باستانی ی فلسفه و منطق ، قلمبه و سلمبه، باین بحثهای اساسی می پردازند . فیلسوفان جهان هم ازدو دیدگاه بجهان نگریسته اند ؛ برخی بنمو د و برخی بماهیت .بنابراین آنهاهم دارای دو منطق شده اند ؛ منطق پویا و منطق ایستا. منطق ابزارشناخت فلسفی است.درآینده برای بیان ،چیستی مکتبها مجبوریم ازین منطق ها استفاده کنیم.

ادامه دارد...

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 274 تاريخ : سه شنبه 29 تير 1395 ساعت: 3:33

عشق یکطرفه تلاقے نگاهم با شب چشمهایت جرقه اے بود بہ قلبم،
تلنگرے دلنشین کہ با چشمان نافذت در وجودم نفوذ کردھ است..
تو نمیدانے و من هنوز دوستت دارم..
تو نمیدانے اما من سالہاست کہ منتظر آمدنت هستم
منتظرم زمانے کہ آمدی زیر چتر آبی آسمان با تو قدم بزنم
تو کنارم باشے و من چشمانم را بہ تو بدوزم و از نگاھ
کردن به تو سیر نشوم..
تو نمیدانے مہربانم!
کہ چہ عذابیست تورا از دور خواستن ،
تو را از دور دیدن..
و تو را نداشتن!
آرزو میکنم اگر کسی جز من تو را دوست دارد بمیرد!
از من نرنج هستے ام!
من برای با تو بودن خودخواهترینم..
این عشق یکطرفه روحم را در خود مے شکند،
من سالہاست با روحم و با دورے ات در خویش
مے جنگم و تو باز هم نمیدانے...

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 269 تاريخ : سه شنبه 29 تير 1395 ساعت: 3:33

آه ، آناستازیا دخترم-3
آه ،آناستازیا دخترم (3)

قرار شد برگردیم واز چهار راهی که گذشتیم عقب تر برویم . اینجارا نگاهدار دخترم . یادت باشد ، من هنوز از ساختمان دانشگاه حدود سیصدمتر بیشتر نگذشتم و اینجا ایستاده ام و دارم بیک گربه که آهسته و موذیانه ، بمرغها و بچه هایش نزدیک می شود،نگاه می کنم . مرغها که در حیاطی مرتفع با جوجه هایش وخروسی که اینک خطر را فهمیده و هوشیارانه در پیشاپیش خانواده آماده ی دفاع ایستاده ، هریک وظایفی بعهده گرفته اند. یکی بالای یک کاج گسترده آماده ایستاده و ضمن بعهده گرفتن دیده بانی خطیر گروه آماده ی کمک بخروس، کمر بسته و یکی گروهِ جوجه هارا در زیر همین درخت کاج بحالت دانه چینی سرگرم کرده است تا هراسی در دل نداشته باشندوگاهی بحرکات گربه نیم نگاهی دارد. گربه که اصلا مرا خطری نمی داند ، شاید از فشار گرسنگی، همچنانآرام آرام، بدیوار حیاط نزدیک می شود.از دور ژنده پوشی را می بینم که کیسه پلاستیک مقاومی را بدست گرفته و به کوچه باغهای اطراف برای ضایعات سرک می کشد. این دنیای متحرک دیشب در کجای این ییلاق سرد شب را گذرانده است.؟ نگران مرغ و خروسها نیستم آنها هزاران بلکه ملیونها سال است که از خودشان دفاع می کنند ؛هر طرف پیروز شود، طبیعت برنده است، اما این آدم ، چه کسی اورا دوست دارد؟ کدام عشق اورا باین شکل درآورده است؟ مواد؟ و آن کدام عشق گم شده بوده که خودش را پنهان کرده و بشکل مواد سر راه او قرار داده است؟

دخترم زیاد ایستاده ام ، برای کمردردم خوب نیست ؛ ضمنا نباید زیاد در جایی ایستاد ؛ آدم از ایستادن زیاد میگندد وتازه همه جای دنیا صاحب دارد . احتمالا کسی می آید واز ایستادنم ایراد می گیرد .متاسفانه برای ایستادن و پوسیدن، باید پول داد وجایی را خرید . راه می روم تا همیشه تازه ببینم و تازه بمانم. اگر درست می گویم ،توهم همین کار را پیشه کن .در هر ایستگاهی فقط باندازه ی خستگی در کردن و تهیه ی نیازمندیها باید توقف کرد و نه بیشتر.

راه می افتم و مزاحم گربه ی خیره سر و جسور نمی شوم. باید بخانه برسم ، آفتاب در حال گذشتن از ظهرست. دو زن و مرد جوان با ساک بزرگی که برای حملش از چرخهای ضعیف آن درین جاده ی خاکی استفاده می کنند. از سر بالایی کوچه ای داخل خیابان می شوند و بطرفم می آیند من گمان می کنم درین آخر تابستان برای استراحت و تفریح آمده بودند و حالا دارند بشهر بر می گردند . می آیند واز من رد می شوند و ده قدمی نرفته اند که مرد بر میگردد و دوان دوان خودش را بمن می رساند و حالا سلام می کند و می پرسد آقا اینجا (شغل)سرایداری سراغ ندارید؟ باو می گویم نه اما با من بیایید داخل روستا از مغازه و اهالی بپرسم . می آیند و حالا اکثرا پیش من هستند از آنروز چهار ماه می گذرد و داستانهایی از آنان از اعماق جامعه شنیده ام که اگر دوست داشته باشی برایت تعریف خواهم کرد. چرا این صحبتهارا میکنیم . چرا باید هنر مند طول و عرض ، ابتدا و انتهای جهان را بشناسد؟چندی پیش نویسنده ی جوانی در یادداشتی نوشته بود : جهان تکرارست و نتیجه گرفته بود که این تکرار بیهوده ،که نامش زندگیست ، ارزشی برای زنده ماندن ندارد. ببینید این اندیشه چقدر مسموم و هولناکست ؛ حال اینکه یک کشاورز که این بینش ناقص را ندارد ، درین دنیای تکراری بسیار زیبا با طبیعت می آمیزد و با خرسندی زندگی می کند.

. جهان چیست ؟ و ما چگونه آنرا بشناسیم ؟

جهان همانطور که گفتم در مجموع یک پدیده است که از اعضایی که آنها هم پدیده هستند ، تشکیل شده که دموکریت دانشمندی از یونان باستان آن را آنقدر خرد میکند که دیگر خردتر، نشودو به آن تجزیه ناپذیر یا اتم میگوید.وبر این اساس ریاضیات مدرن و ریاضیات مجموعه ها پیداشده است. اولین بار هراکلیتوس گفت :جهان از پدیده ای مادی و معنوی تشکیل یافته که دایم تحت تاثیر نیروی داخل خود درحال کشمکش و پیشرفتست ونیز گفت جهان بودن نیست ، جهان پیوسته در حال شدنست . جمله مشهور اوست که می گوید جهان وتمام پدیده های درونش همانند رودخانه ای در جریانست و درهر رودخانه بیش از یکبار نمیشود شنا کرد.همین جمله که همه چیز تغییر میکند الا این جمله پایه ی فلسفه ی هگل و فیلسوفان بعد از او قرار گرفت ونیز پایه ی اندیشه ی انیشتین و همفکرانش برای پی بردن به سر چشمه ی پیدایش جهان نیز بکار گرفته شدو شاید جهانهای دیگر ،ما از قدرت آفرینش چندان مطلع نیستیم.

ایکاش آن نویسنده ی جوان که می گفت جهان تکراریست ،اکنون در کنار ما بود؛ می دید چنانچه جهان تغییر نمی کرد از گوی آتشین اولیه ی زمین به این زمین سرسبز که درحال زخمی کردنش هستیم ، نمی رسیدیم. نمی دانم مطلبم را می خواند یانه . خدا کند بخواند. پست مدرن ، این نمای روشن وکلی ازجهان را قبول ندارد. او این قوانین کلی را کامل وکافی نمی داند. اما بهزارو یک دلیل شب راحت می خوابد تا فردایی که گفت شک دارد بیاید، ببیند وبکارهای نیمه تمامش برسد.

جهان از کوچکترین جزئش تا بزرگترین که خودش است،پیوسته در حال شدن و پوست انداختنست .این پوست انداختن و نو شدن در کسرِ بسیار بسیار کوچکی از زمان اتفاق می افتد. این در مورد تمام پدیده های عالم صادق است .از جمله پدیده های معنوی که بموازات تطورخود بهمراه دارند.؛ مثل پدیده ی فرهنگ و نیز هنر که جزئی از آنست. از هراکلیتوس تا هگل وتا انیشتین همه این تطور روبرشد را قبول دارند و منشا این حرکت را نیرو می دانند.اما پست مدرن بمنشا کار ندارد ، از شکل و شمایل جهان خسته شده است و می خواهد بدون توجه باین نیروی درونی در شکل پدیده ها تغییر ایجاد کند و فکر میکند اگر گردن زرافه را بکمر یک بوفالو و آنرا بیک ستون سیمانی پیوند بزند، مشکل حل شده وازین راه کمر مدرنیسم را که اورا خسته کرده ،شکسته و طرحی نو ریخته است.

هگل نیروی حرکت را موجب حرکت جهان می داند که بفراخور درون هر پدیده است. او می گوید: دونیروی بالنده و میرنده درون هر پدیده ای در حال نبرد و کشمکش هستند .که این چالش همیشه بنفع نیروی بالنده ،پیدیده را رو بجلو می راند واین نیروی بالنده با نیروی بالنده و نوتر مورد چالش قرار میگیرد. او نو شدن و پوست انداختن را اینگونه توجیه میکند.اما انیشتین می گوید نه! انرژی موجب حرکت ماده میشود وهمیشه این دو بهم تبدیل میشوند.نه بوجود می آیند و نه از بین می روند. خداوند از روز اول چنین خواسته است.

پس محتوای تمام پدیدها درحال تغییرست و پوسته را پیوسته می ترکاند. پست مدرن باین نیروی درونی ایمان ندارد و می خواهد پدیده هارا از روی پوسته بنحو دلخواهش ،نو کند. حق دارد؛ ازین شکل و شمایل جهان وهنر خسته شده و می خواهد حرف نویی بزند. شما دیده اید که اجزای بدن ما با تمام اشکال زشت و زیبایش ، در حال انجام وظیفه ای هستند که بعهده دارند؛ اما برخی وقتی جلوی آینه می ایستند ، از دیدن پاره ای از اجزای بدنشان ناراحت میشوند ؛ از جمله بینی اشان که اینروزها آقایان هم به آن پرداخته اند . پزشگان زیبایی معمولا تغییراتی درآن می دهند . این تغییرات بدون در نظر گرفتن انعطاف و حرکت اجزاء صورت انجام می شود.این افراد موقع خندیدن نگران از هم گسیختن پوستشان هستند ،دیده ایم، دراین گونه مواقع آنرا با دست نگه می دارند.این یک تغییرشکلی وظاهریست . این روش پست مدرنی نیست ، بسیار پیشرفته ترست ؛ چون در جهت آرزوی زیبا خواهانه ی ماست. اما بلحاظ عمل مانند پست مدرنها ، یک عمل سطحی و شکلیست.برای همین است که وقتی این افراد را همراه فرزندانشان میبینیم ،ازآنان می پرسیم که : این بچه ی کیست؟ و آنها با تعجب از پرسش ما، می گویند که فرزند خودشان است. پست مدرنها اگر بینی را می برند نمی خواهند آن را زیبا کنند ،می خواهند یک حرکت غیر متعارف انجام دهند، حتما از پزشگشان درخواست خواهند کرد که آنرا در پشت سرشان پیوند بزند. اگر پزشگ خودش پست مدرن باشد، نیازی بدرخواست ایشان نخواهد داشت. تصور کنید دشمن بسرزمینی حمله کند و یک سرباز یا فرمانده ی پست مدرن بخواهد ازآن دفاع کند. آه دخترم ،می شود از ابتدای این پیشامد شروع کرد ویک رمان پست مدرنیستی کامل نوشت . اگر صادقانه بنویسیم خنده دار وگاهی بشدت تراژیک خواهد بود.اما عمل زیبایی یک عمل پراگماتیستیست.( این مکتب هم جالبست) . میبینی ما هنوز در ابتدای بحثمان هستیم ولی مطالب همه باهم ونا منظم بما هجوم می آورند ، بنظرم بکمک پست مدرنها آمده اند ؛می خواهند بگویند دیدید که همه چیز نا منظم است ؟ اما من باید بافکارم نظم بدهم و بمطالب بگویم آسیاب بنوبت.

ادامه دارد...

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 281 تاريخ : دوشنبه 28 تير 1395 ساعت: 12:00

بخش 5 - سفر ستارگان در دیوان لسان الغیب حافظ شیرازی ابزاری که در زمان خواجه در نجوم استفاده می شده.
اول باید بدانیم که خواجه جهت شناخت علوم نجوم واختر شناسی چه ابزاری را مفید فایده می دانسته است ونیزکار برد آن را چگونه توصیه می فرموده .
در جهان امروز برای اینکه دانشمندان اطلاعاتی درزمینه علم نجوم واختر شناسی کسب نمایند و مطالعه در بی نهایت کهکشان ها ، از تلسکوپ های گوناگونی بهره می برند . همه میدانیم اساس کارشان دستگاهی است بنام ( اسطرلاب ) که ایرانیان تا 3 قرن قبل در محاسبات نجومی وقرایت در جات و زوایای این دستگاه در جهت یابی و ارصاد ستا رگان باتوجه به مدارک غیر قابل انکاری از آن بهره می جستند ، به ویژه پس ازدوره اسلام ( قرن سوم تا دوازدهم ه ق دانشمندانی چون عبدالرحمن صوفی رازی ( جدا گانه شرحی از زندگی ایشان خواهیم نوشت ) بخش زیادی از اصول ریاضی ومشخصات ستارگان را با کمک این دستگاه ( اسطرلاب ) کامل نموده اند ودنیای امروز هم بنا به یافته های دیروز ما ایرنیان که بسیار قابل توجه ایشان می باشد مطالعات خود را انجام ونیز انتقال اطلاعات به دستگاهی که بعدها باعث تکمیل تلسکوب گردیدافتخار میکند .
اینک تمامی موزه های دنیا در همه جهان نام این دستگاه را باکلمه " پرشیا " یا " ایران " همراه می نمایند وباتوجه به متون کتب علمی نجومی عصرما بدون هیچ اغراقی دستگاه اسطرلاب ساخته دست دانشمندان ایران در گذشته که مورد توجه تمامی دانشمندان ودانش پژوهان نجومی جهان بوده وهنوز هست .
حال ببینیم اسطرلاب چیست !!
اسطرلاب ظرف یا کاسه ، جام ویا بشقابی است از گل پخته یا از قلز ساخته می شودکه روی آن خطوط ونقوشی رسم شده که با توجه به آن خطوط می توان تاحدود 50 مسئله نجومی را حل کرد واین دستگاه در اول سفالی وگلی بوده وسپس از جنس تخته ای وبعد انواع واقسام فلزی دستگاه مورد نظر ساخته شده . اینک بدانیم حافظ این دستگاه را چه می نامیده ودر دیوان خواجه این دستگاه بنام " جام جهان نما " یا " جام جهان بین " یا " جام جمشید " آورده شده وبصراحت وآشکارا شرح این دستگاه را در کار بردهای گوناگون ارایه کرده که برای درک معانی درست وصحیح آن از اشعارش هیچ نیازی به تفسیر وتبدیل معنی آن به جای " دل و قلب و ضمیرانسانی " نبوده وبی مناسبت نیست بدانیم آنچه در اصطلاح عرفان وارد گردیده این ادست که " جام جم" را چنین معنی نموده اند (( دل عارف است و مالا مال از معرفت حق وخالی از غرض نیت به خلق است )) باید بدانیم این جمله مجازی کلمه جام جم است ودر برخی ابیات خواجه نام ِ معنی واقعی آن منظور نظر شاعر بوده .
حافظ به صراحت جام جهان بین وجام جم را یک ابزار ساخته دست بشر دانسته واین اندیشه حافظ است .
جمشید جز حکایت جام از جهان نبرد
زنهار دل مبند به اسباب دنیوی
که جام جمشید ی یک ابزار فیزیک وساخته دست انسانی و دنیوی است نه به مفهوم معنوی ، همانطور که در غزلیات بعد اشاراتی دیگر به آن می نماید وحقایق بسیار کشف و روشن می گردد.
پایان بخش 5
ادامه دارد

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 242 تاريخ : دوشنبه 28 تير 1395 ساعت: 12:00

پایان بی فرجام و ای گل من...
پایان این دشتهای سپید و روشن که همه اش از شوق حضور و وجود تو رنگین میشدند ،عطرآگین میشدند ناباورانه به زمان از پیش نادانسته ،که همان بظاهر پایان است،فرا رسید.
آغاز مان را بی پایان یافتیم و فرجام آن با تپش قلب یکسان است و وقتی که از تپیدن خسته و درمانده ماند،آندم پایان حقیقی عشق بینهایت و معصومانه ی مان است .چون غیر از این پایان ازبرای این آغاز بینهایت ،جز در این ممکن،تصورش حتی ناممکن ِمطلق و محال است.
بسان همیشه سرشار از نگاشتن ازبرای معصومیت چشمانت ،زلفهای به رنگ شب ت ،خال گونه هایت و از همه بیشتر قلب دلیر و پرجسارت و سرشار از عشق متعالیمان ،هستم ولی این بار نمیدانم چه خواهم نوشت یا چه مینویسم ،اصلا هر وقت سخن از رفتن میشود همین حال آشنای غریب نمای م بر سراسر قلب م چیره میشود و کلمات و ذهنم هرکدام با حجمی سردرگم به این حال و ندانستن م بیشتر دامن میزنند.
آری ای گل جاودان و همیشگی در قلب م...
همیشه بی آنکه زمان گذارش بسان روزگاران باشد،بیشتر از بیشترین دوست داشتن های م ،دوست ت خواهم داشت.
پ.ن

یاسر

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 257 تاريخ : دوشنبه 28 تير 1395 ساعت: 12:00

رویا... خواهری زیبا... شیطون و... دوست داشتنی رویا: تقصیر توست که ما نتوانستیم با هم اژدها سوار شویم.

آرمان: تو داد زدی، آخه! اژدها سوار شدن هم ترس داره.

رویا: تو بزرگ تر بودی، باید دلم را قرص می کردی تا شجاع تر باشم، دادشی اگه چرخ و فلک سوار می شدیم نور علا نور می شدا.

آرمان: رویا خانم! مرغت یه پا داره ها، طاقتم سر شده با من یکی به دو نکن، دفعه ی بعد با بابا امید سه تایی سوار می شیم فردا هم روز خداستا!

رویا: داداش خودتم می دونی بابا وقت نداره سرشو بخارونه، نمی یاد.داداش؟

آرمان: ماه تو آسمونه سریعتر بریم خونه.

رویا: به شرطی که واسم بستنی بخری، اونم دو تا! راستی برا دختر لباس کهنه دم شهر بازی هم بخریم، بستنی.

آرمان: باشه وروجک زیبا، ریگی تو کفشت نباشه...هااا، حوصله ی دردسر ندارم

رویا: داداشی ، راستشو بگم اون صاحب اژدها بود، جیغ زدم! نذاشت سوار بشیم.می خوام یکی بستنی هارو بزنم پس کله ی کچلش داداشی قول دادی اااااا که می خری.

آرمان: خدا به دادمون برسه! حالا شاید زدی و نگرفت.

رویا: به نظرت قهرمان تیراندازی کشور نمی تونه یه بستنی رو به هدف بزنه. داداش تو ماشینو روشن کن تا اومدم فلنگ رو می بندیم. تپپپپپپپ... چی؟ تپپپپپپ... ههههه...هههه داداش بزن بریم،
آرمان:چه کار کردی دیوونه؟
رویا: شب بود بستنی طعم نمی داد واسه همین دو تا بستنی رو زدم پس کلش، لاقل یه ذره موهاش رشد کنه. نکنه فکر کردی گاومون زائیده؟

آرمان: ههه...هههه اگه دخترِ لباس کهنه ، بستنی رو نمینداخت زیر پای مرده سُر نمی خورد، می گرفتت.

رویا: قربونش بشم. یادم بیا یه ذره وسیله برا خواهرمون بیارم، کوچیکه هوا سرده...
نگاه کن! این ماشینه مورچه خو نیست، واسه آبجی گلت نمی خوای یه ویراژ خوشگل بری.

آرمان: رویا بیا داخل کمربندتم ببند.

رویا: یوهوووووو... هووووو... داداشی. خیلی دوست دارم، از همه بیشتر...

آرمان: خدایاااااا... توپپپپپ.. نههههههههههه...رویااااااااا. داداشی دوستت دارم.

بعد از او.. غمکده ایم، لنگِ دارو.پدرم بی رویا، لیوان را پر از سرخی می کندو سرخی را تا سرخی لبانش می آورد و بعد می گوید.راستی رویا بدش می آمد.صدا شکستن شیشه می آید و باز دوباره تکرار می کند
مادرم شوک زده، مدام موسیقی تارهایش با دو واژه می لرزند.رویا دخترم... رویا دخترم.
و من هر روز برای خوشحالی وروجکم، به عروسکش سر می زنم.آخه رویا گفته بود با عروسکش ما سه قلو می شویم.
تنها ،رویا دختری زیبا... دوست داشتنی و شیطون هر پنج شنبه رویای خنده را بر گونه های ما محقق می کند. او هر پنج شنبه، ما رو به شهر بازی می برد.

- - , .
.

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 446 تاريخ : شنبه 26 تير 1395 ساعت: 10:10

طناب دار مردم طناب دار را به گردنت می آویزند
و با ولع به تماشای کشته شدن عاطفه ات می نشینند..
زمانی که دیگر نیستی،
آنقدر برای تو و خوبی هایت اشک می ریزند..
که
در خاطر همه اسطوره می شوی..
این دردناک ترین تقدیر و تشکر از توست...

- - , .
.

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 234 تاريخ : شنبه 26 تير 1395 ساعت: 10:10

خواب نما مسافرت از اون جایی که خواب نما یک داستان بی سرو ته و نمی توان مو به موی خواب رو رو کاغذ اورد مجبور به اضافه کردن تخیلات به اون می شم که گاهی بیشتر داستان از تخیلات بنده نشات گرفته برای همین موضوع این داستان ها رو خواب نما گذاشتم

چندین سال بود که با هم به دانشگاه می رفتیم اما دیگه دانشگاه تموم شده بود و قرار بود به یه سفر تفریحی بریم قرار بود که تو دانشگاه هم دیگه رو ببینیم اما یکی از دوستان بعد از چند دقیقه تاخیر تماس گرفت گفت بعدا خودش می رسونه سوار ماشین شدیم به راه افتادیم هوا عالی بود کمی از بهار گدشته بود و زمین جولانگاه سبزه ها و گیاه های تازده شده بود کمی دور شدیم به یکی از راه های فرعی رسیدیم گفتم ما که تاحالا این جا نرفتیم یک سری هم به این جا بزنیم بد نیست کمی هم استراحت می کنیم یکم با ماشین داخل فرعی رفتیم تاجایی که جاده تموم شد هیچ مسیری برای ادامه راه نبود جز یک کابل که معلوم نبود اون ورش به کجا وصل بود ولی انگار قبلا از اون برای عبور استفاده می شد وسایل برای عبور ایمن کافی نبود ولی من که اون روز آدرنالین خونم بالا رفته بود تصمیم گرفتم که این رو هم تست کنیم من یکی از اهن ها که یک چرخ به اون وصل بود گرفتم و رو طناب قرار دادم به نظر خوب می اومد مشکلی نبود اما چیزی که کمی استرس تو دل ادم ایجاد می کرد این بود که ته طناب رو نمی تونستیم ببینیم نکنه طناب پاره می شد من کمی با ترس محکمی طناب تست کردم به دوستم گفتم من نگه داره تا اگه طناب قطع شد سقوط نکنم اما طناب (کابل) محکم بود من اروم اروم شورع به حرکت کردم و سرعتم لحظه به لحظه زیاد شد صدای دوستم می شنیدم که از پشت من می اومد ما از مه عبور می کردیم گاهی به شاخه های درخت می خوردیم البته به علت مه زیاد چندان چیزی معلوم نبود و هر لحظه بر غلظت مه افزوده می شد و کمی تاریک دیگه صدای دوستمم نمی شنیدم ترسیده بودم نکنه براش اتفاقی افتاده باشه دوس داشتم سریع تر به مقصد برسیم و ببینم که دوستم هم رسیده حشرات به سر صورتم می خوردن و من نمی تونستم کار کنم از ترس این که سقوط کنم بعد چند دقیقه محکم به چیزی بر خورد کردم می ترسیدم هیچ چیزی معلوم نبود انگار به جایی گیر کرده بود کمی بیشتر دقت کردم انگار اخر راه بود یا من این جوری می دیدم خسته شدم بودم دیگه نمی تونستم خودم نگه دارم دستم رها شد و چند سانت پایین تر زمین بود چند ثانیه بعد صدایی اومد فقط اهن کسی باهاش نبود از دلشوره نمی تونستم چیکار کنم کمی پیاده به سمت جلو حرکت کردم دوستم دیدم که داشت می دوید می گفت حال من خوبه گفت کمی جلوتر دستش سر خورده افتاده ولی ارتفاع نداشت با زمین از راه ها و زیر گذر های عجیبی رد شدیم مثل یک تونل بود انگار قبلا این جا زندگی جریان داشته ولی به دلایل نامعلوم ادم ها یا موجوداتی که این جا بودن رفته بودن ولی اثاری از زندگی به چشم می خورد وسایلی که رها شده بود جاده هایی که ساخته انسان بود جایی حیرت انگیز بود دوس داتشم بیشتر بمونم به راه ادامه دادیم تا از اون محوطه بیرون رفتیم و ماشین رو دیدم همین که سوار ماشین شدیم دوست سوممون رسیده بود

- - , .
.

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 257 تاريخ : شنبه 26 تير 1395 ساعت: 10:10

خوانش و یادداشتی بر مجموعه شعر «در کوچه باغهای اصفهان »

آفرینش خود شعری مجسم است و انسان شاه بیت این شعر زیبا ؛انسان گاه شعر می نوشد و گاه می سراید وگاه خود شعر می شود.

درایران و در طول تاریخ ، از منشور شعر، جلوه های زیادی را به نظاره نشستیم و «شعر سپید» یکی از روشن ترین جلوه هایش بوده است ؛ شاید سپید بودنش به خاطر عاری بودن ازدو آرایۀ ساختاری و ظاهری (وزن و قافیه) باشد و نداشتن همین دو کافی است که چون لباسی سپید ، کوچکترین نقصها را نشان دهد وشاید به خاطر همین است که حتی خوانندۀ عادی هم زود پرمایه و بی مایه بودن شعر سپید را تشخیص دهد.

مجموعه شعر « در کوچه باغهای اصفهان» شامل 47 سرودۀ آقای ابراهیمیان در قالب « سپید» در موضوعات آیینی( بیشتر وقایع عاشورا و نیزعرض ارادت به هشتمین امام ) ، اجتماعی ، انتقادی و گاه عاشقانه و همچنین 19یادداشت (از جمله همین یادداشت حاضر) از شاعران معاصر و استادان بنام ادبیات معاصر در مورد این مجموعه شعر است .

نگاه شاعر در این مجموعه نگاهی واقع گرایانه است و لحنی که برای هر یک از سروده یش برگزیده است در عین سادگی ، از تنوع و فراز و فرودهای دلنشین و لطیف و تأثیرگذاری برخوردار است:

صدای باد می‌آید

و دختر گل‌فروش

مویی برای پریشانی ندارد

دلی دارد امّا در خیابان‌های سرد تنهایی

که تمام بادهای جهان را

به سوز برف کشانده است.(ص41).

سپیدهای این مجموعه از وحدت معنایی که ناشی از وحدت ذهنی سراینده اش است ، برخوردارند؛ ارتباط مستقیم و غیرمستقیم واژه ها و کانون مفاهیم و مضامین آیینی و مردمی شدن بیشتر سروده ها ی این مجموعه باعث شده تا خواننده به سادگی دریابد که با یک شاعر هدفمند طرف است:

تن‌هایتان سرودند

سبزترین شعر تاریخ را

و در پهن‌دشتی سبز و وسیع

هفتاد و دو آلالۀ سرخ

روییدند.(ص17)

ابراهیمیان با استفاده از آرایه های « تکرار و واج آرایی » ، « تناسب » ، « تضاد » و«تناقض» ...موسیقی و آهنگ درونی وافی و کافی به سروده هایش بخشیده ؛ طوری که خواننده و شنونده – از نظر شنیداری - لذتی هم‌تراز با شعرهای آهنگین احساس می کند:

نبودنت آن‌قدر زیاد شده

که هر غریبه‌ای را شبیه تو می‌بینم

گاهی

غریبه‌ها را با تو اشتباه می‌گیرم

گاهی

تورا با غریبه‌ها.(ص43)

از ویژگی مهم شعر سپید ، تسلسل است ؛ یعنی ارتباط معنوی و محتوایی آغاز و انجام شعر؛ و بندهای آن چون زنجیره هایی به هم مرتبطند و در نهایت به هم رسیده تا حلقه ای شوند برای در بندکشیدن آگاهی و احساسی شاعرانه ؛ در اکثر سروده های این مجموعه شاهد این حلقه های هوشمندانه و شاعرانه هستیم؛مثلا در شعر « آسمانی ترین آفتاب» که ماجرای شیرین یک بیداری ناب است:

نشسته بودم در ظلماتِ تنهایی

که ناگهان ناقوس تندر شکست

سکوت بلورینم را

پرتاب شد نگاهم

به‌سمت پنجره‌ای

که تنها قاب دلگیری از آسمان بود

با حاشیه‌واری از چند شاخۀ بازیگوش

شکوفه‌های گیلاس را به تماشا نشستم

دلم را به موسیقی‌ ترد باران سپردم

بر شاخه‌ها، حضور گنجشک‌ها را جدّی گرفتم

و جیک‌جیک آن‌ها مرا به کوچه‌های قدیمی برد //

ناگهان

رنگین‌کمان نگاه، برای احساسم پلی شد

غروب‌ها، فوارۀ اقاقی‌ها

تکثیر کردند شکوفایی شوق دیدار را //

ناگهان

جوان شدم

و با دو بال رها

تا فراسوی شعر و غزل

پرکشیدم(ص 22-21). //

در شعر فوق ، « ناقوس تندر» شاید همان نیروی حال و و در لحظه بودن ژرف و ناگهانگی مقدس باشد؛ همان آوای بیدار!

ابراهیمیان از صور خیال و آرایه های ادبی به ویژه تشخیص و تشبیه و... ، برای فضاسازی های شاعرانه و تخیلی، به وفور درهریک از سروده های این مجموعه بهره برده است:

به من حق بده

که این‌طور دیوانه‌وار عاشقت باشم

وقتی حتی انار حیاط مادربزرگ

با آن همه غرور

آرزو می‌کند با زیباییِ تو

عکسی به یادگار داشته باشد!(ص57)

برخورد عاطفه و تفکر در اکثر سروده های این مجموعه به چشم می خورد که این نتیجۀ همان هدفمند بودن شاعرش است؛

مثلا شعر « قطار سرگردانی» جهان بینی ناب و حکمت آمیزی در خود نهفته دارد و آن اینکه « انسان بی هدف هنگام سرگردانی به سرعت به سمت هلاکت پیش می رود ؛ و در شعر « ضریح » عاشق بودن ذرات جهان را به زیبایی در قالب یک شعر آیینی ، نشان داده شده است:

سینه چاک می کنند کیسه های پلاستیکی / تا کفش های زائرانت را / در آغوش بگیرند (ص13)؛

و در شعر « کبوتر حرم » با توجه به ضرب المثل «کبوتر با کبوتر ، باز با باز » که سطری از شعر را به خود اختصاص داده ؛ ایهام واژۀ « باز» ، خواننده را تا لحظاتی ممتد به سکوت وا می دارد: کبوترانی / گنبد طلای رضا را در آغوش گرفتند/ باز / ما / تن...ها.(ص 14)

در پایان با یک سپید عاشقانه برای شاعر مجموعۀ « در کوچه باغهای اصفهان » که همواره به چهار معنای «مفهوم» ، «احساس» ، «لحن» و «هدف» در سرودن توجه خاص دارند آرزوی توفیقات روز افزون داریم:

دنیا،

ریاضی‌دانِ بی‌رحمی بود

عشق را تقسیم که کرد

تو

خارج از قسمت من شدی

و بعد از آن

دیگر نتوانستیم

زیر هیچ سقفی باهم جمع شویم.(ص54)

صدیقه (نسیم) محمدجانی

منبع :

ابراهیمیان ،نادر ؛مجموعه شعر در کوچه باغهای اصفهان (یادداشت ها و نظرها ؛نسیم محمدجانی ص 78-74)

انتشارات اکسیر قلم :1395

- - , .
.

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 257 تاريخ : پنجشنبه 24 تير 1395 ساعت: 23:23

زیبایی شناسی انواع ادبی . بخش نهم زیبایی شناسی انواع ادبی ، بخش نهم .
................................................
این بیت ، به روش عروضیان آذری ، تقطیع شده ...
سن. زول . فو. نو .آچ . توک . ئو . زو . نه . شا . نه .سی . من .دن
زن . جی. ری ، نی . شان. وئر. م. نه ؛ دی . وا . نه . سی . من . دن
ـــ ، ــــ ــــ ــــ ــــ ، ـــــ ــــ ــــ 7، ـــــ7 ـــــ ، ـــــ ــــ
چهارده هجا که معادل سیزده بلند است
چهارده هجایی . می دانیم ؛ که در این نوع تقطیع ، تعداد هجا مهم است . وکوتاه و بلند مهم نیستند .
(که شعرایی چند، تضمین و برگردانهایی ، از ابیات غزل بیژن سمندر آورده اند :
از جمله : « سیه زنجیر گیسو بازکن ؛ دیوانه اش با من » )از محمدنقوی ...
7 ـــــ ــــ ــــ 7 ــــ ــــ ــــ 7 ــــ ــــ ــــ 7 ــــ ــــ ــــ
که می بینیم ؛ این 16 هجایی است .
( فقط تعداد هجا . نه نوع ) معادل 14 هجای بلند .
حال ، به روش پارسی تقطیع می کنیم . می بینیم : 15 هجایی شد . و این ، اصلاً ، مهم نیست .
سن. زول . فو. نو .آچ . توک . ئو . زو . نه . شا . نه .سی . من .دن
ـــ ، ــــ ــــ ــــ ــــ 7 ، ـــــ ــــ ــــ 7، ـــــ7 ـــــ ، ـــــ ـــــ
چون که گفتیم ؛ (« آ » را معادل « أ » می گیریم )و درست می شود .
همان چهارده تا
برابر با تقطیع آذری ، باشد ؟ یا نباشند .فرقی ندارد . چون ، اصل ، برابری ، در مصراع هاست . با هر روش . نه، تساوی آذری - پارسی
توجه فرمایید ؛ که به قالبهای سرایش آذری هیچ کاری نداریم .(قوشما . گرایلی و...و.. و تعداد هجاهایشان ) . بحث ، فقط عروضی است .
دقت فرمایید .چون فونتیک آوا ها ، در دو زبان عین هم نیست . در تمام آواها ، لذا ، اختیارات شاعری بیشتر بکار می آید . نمونه هایی را ببینید. ..
هجای بلند = ییل = یِل .... دیر = دِر ..... گوس = گُس .... فون = فُن ....شیق = شق ....وار = وَر.... گئول = گل .....سوی = سُی .....
هجای کوتاه = قی = قِ .....ما = مَ .....عی = عِ.....و یا بالعکس..... دِ = دی ......نه = نی ..... اُ = او....
در مجنونلار . دقت کنیم . مج/ نون / لار/ = در آذری ، 3 هجا ..............ولی اگر ، کسره بگیرد . می شود : مج / نون/ لا / رِ = 4 هجا ...و بهمین طریق
اگر دقت فرمایید . آذری ها در بسیاری مواقع ، برای همگونی و تساوی هجایی چنین رعایتی را در خوانش دارند .
مثلاً : کار . یک هجای کشیده برابر یک ونیم هجای بلند _کلاً بلند معیار است )
در پارسی میگوییم : کارْ مند ... اما آذری می گوید : کارِمند . . یعنی بطور طبیعی ذهن موسیقیایی اش . می داند . با پارسی فرق دارد .و جبران میکند .
.گرنه از روشی که گفتم . در مواقع لزوم مصوت های بلند کوتاه می شوند
که در خوانش کلمات پارسی هم ، گاهی داریم . مانند : گلستان و گل سِتان .. کاروان .و کارِ وان و..که تخفیف و تشدید . ازهمین مقوله اند
(موسیقی خوانشی)
تقطیع همین غزل آذری . «علی واحد » ، به شیوهء عروض پارسی (معادل بحر رجز ) که برگردان همین غزل ،
در بحر هزج بود . (همان که با اولین درک ملودی ،می فهمیم (لهجه موسیقیایی ملل .) موسیقی آذری است .
سن/ عا/ش/قی/ یان/دیر/ ما/ قا / من/ یان/ ما/قا /ما/ییل/
= 14هجایی آذری = پارسی
( ــــ ــــ 7 ــــ ) /( ــــ ـــــ 7 ـــــ ) / ( ـــــ ـــــ 7 ــــ ) / ( ـــــ ـــــ )
(سن/ شم/عی/ نی )/(گوس/تر /م/ نه )/ (پر/ وا/ نه / سی ) /(من/دن/)
زول/فون /ق/ دِ /......ری/ عا/شی/ق او/ ....لان/ وار /س/ نه/ .......ای /گئول/
زُل/فُن /ق/ دی /..... ری /عا/ ش/ قَو /...... لان/ وَر /س/ نی/ .....ای /گئول/
سن/ سئوی/ له/ اُ / ..... مج/نون/لا/ری ، .../اف/سا/نه /سی/ ..... من/دن/
ـــــ ـــــ 7 ـــــ / ........ ــــ ــــ 7 ـــــ/ ......... / ــــ ـــــ 7 ــــ / ........ ـــ ــــ
غزل آذری واحد . با بحر رجز پارسی منطبق شد .
( ممکن است. غزل ، 14 هجایی ودر بحری دیگر باشد .مانند : « سن ، زلیخا ؛ منده یوسف ،اؤلماروق؛ واضحدی بو ؟ »که در بحر رمل است )
و غزل هایی که در اقتفای غزل بیژن سمندر(خدایا عاشقان را ، غم مده ؛ شکرانه اش با من ) سروده اند ، با بحر هزج . مانند :
س . یه . زن . جی . ر. گی .سو . با. ز .کن ؛ دی. وا . نه .اش . با . من
7 ــــ ــــ ــــ / 7 ــــ ــــ ـــــ / 7 ـــ ــــ ــــ / 7 ــــ ــــ ـــــ / 16 هجایی
حفظ دیرینگی وفرهنگ و تاریخ و سنت+نو آوری وآمیزش بازبان روز=نئو کلاسیک
این ، یک زیبایی خاص و نو آوری است ؛ که در شعری ، هم ضرب المثَلی (زبانزد)قدیمی باشد .
هم اشاره ای به مسایل روز و هم مصطلحات بیگانه ء متداول و هم از فرهنگ عامه .و ( ملمع موزاییک)
واژگان لاتین . محلی ، آذری . و.... و ملمع شدن ، در تقطیع هم مشکلی بوجود نمی آورد .(دیدیم)
واژگان اروپایی : لامپ، لامپا . کنتور . شوفاژ . بمب . کلاس .فیلم . آرتیست. شانس . پُز . مُد . کُت .پارتی . فورمول .
پانسمان . آپارتمان . ( که علامت مصدری مشترک هم دارند . با پارسی مثل سازمان و...)نام داروها را . و..و...چه اتفاقی افتاده . ؟ بیش از قرن ی
امروز ، (بای بای ) را ، طفل شیرخواره می فهمد . یا کیست ؟ که پای تلفون ( الو = هلّو ) نگفته باشد . یا واژگان عربی ، که الی ماشاء الله .(حاصل حمله عرب. و پذیرش دین اسلام )
و یا آذری (که لهجه ای از پارسی است ) ، ویا ، ترکی (محصول حمله ء مغول و حکومت شاهان ِاکثرا ترک ) . و یا یونانی (پس مانده هایی از حملهء اسکندر)
مهم این است : که اعتدال رعایت شود ( نه مستمع ، گیج شود در دریافت . نه تنبل شود . ذهنش ، در اعتیاد، به محاوره ).و ضرورت را ، مرتفع کنیم .
نه تفننی و بی هوا و بیمورد . آن هم ، نه واژگان متداول و مصطلح و ورد زبان شده را . . بلکه کلمات مهجور و متروک را .هم
چرا دو قرن شعر پارسی سکوت کرد ؟ . چون سلطهء عرب ، زبان دربست عربی ، اون هم محاوره ، و کمک خائنین به قدرت حاکم .
قدرت بیان را .گرفت . نه مردم به عربی مسلط بودند . مثل زمان ابن سینا و رازی و ..و..که عربی بنویسند. و بگویند .تا کشته نشوند
(خوارزمیان ، برای اینکه عربی نمی فهمیدند . و اگر پارسی هم حرف می زدند کشته می شدند . لذا اصلا صحبت نمی کردند.
و مانند گنگ ها.. اَ أ أ أ .می گفتند . لذا ، عرب ها اعلام کردند . همه گنگ اند .و از اینجا ؟ « عجم »، نامیده شدیم ) .
و اگر، همه عربی می نوشتند ؛ نه ازپارسی اثری بود. و نه کتابی مانده بود ..
که الگوشود . اینجاست که جای خالی معجزه ءادبیات و سحر حلال شعر ، بخوبی احساس می شود
افراط برای همین مذموم است . سنگ بزرگ و نزدن . اگر تسلط عرب . و تسلط زبانش معتدل بود . شاید سکوت ، دوقرنی نمی شد .
کم کم . جانشین می یافتند . تاق می زدند . ملمع گفتگویی داشتند . که نبود . بنابر این :
جانشینی هرجایی که زیبایی بیاورد ؛ زیباست .
مثلاً : (درود...بدرود ) در نامه و مکتوبات ، زیباست .
ولی ، در محاوره و کوچه (سلام ) مصطلح است . خوب ! باشد .
همانگونه که پارسی را ، عربها ، معرب کرده و می کنند .
مانند : کنز (گنج ) . خندق (کندک ) .چلیپ ( صلیب ) . مِسک (مُشک) . رُز (روض ) وصرف هم می کند (روضه . رضوان. ریاض و..) یا مانند : . خور آباد (خرابات ) و صرفش : (خراب . خرابات . تخریب مخروب .مخروبه )
وحتی ریشه برایش می تراشند .( مانند : کارخانه ... « کرَخَ » )
و البته می دانیم .که بدلیل اشتراک ریشه های اصلی ماتریال در زبان هاست ،که هماوایی و مشابهت هایی می بینیم
چون ، در آغاز که اینهمه واژه در دسترس شان نبوده . واضح است . آنچه را داشتند . ترکیب های تازه ای هم، از آن هم می ساختند
واژه مادَر ، مادِر ، مار . مِر ، میَر . و.. ..در زبان ها و لهجه ها. نشان اشتراک ریشه در ماتریال آنهاست.
بیخودی نیست که کلمات سجعی ، در داخلهء زبانها بیشتر شبیه اند . تا، زبان ها با یکدیگر . مانند : کلماتی که به (ه) یا (ار) یا .. هر
چه ..ختم میشوند . ماه ، راه ، کاه ، شاه، و...و... کار . بار . یار . سار . دار .
ونیز در ترکیبات : مثلاً در آذری .با ( ار = شیر ) .. ارسلان . اردلان . اردوغان . و..
همسازی پارسی و عربی بیشتر به طول سلطه مربوط است.تاسنخیت ماده ها
وتشابه کلمات همجنسی را رقم نمی زند . بلکه نکات دستوری مهم اند . هرچند که بی اطلاعی گاه دردسر ساز است .
یعنی : درهمان دستور هم تصرف می کنند . فی المثل در مصدر با (ئیت ) ..که خریت و خوبیت و.....واژ پارسی . انگ عربی .
علایم دستوری مشترک پارسی ، اروپایی . آذری بیشتر است . ودر عربی خیر . مانند : (ش مصدری ) (آر مصدری و فاعلی ) و (مان مصدری)(پسوند گان ) و..
وتوجه به این مسایل ، در سرایش ، که گریزی، گاه وجود ندارد . از کاربرد ملمعی واژه ها . برای حفظ صحت عروض و موسیقی لازم است
همین تعامل را ، لاتین، با واژگان عربی و پارسی .ترکی .. دارد
ادامه دارد ....

- - , .
.

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 292 تاريخ : پنجشنبه 24 تير 1395 ساعت: 15:24

ببار برف ببار برف ،امشب هوا گرم است
گرم از اشکهای داغ
روی گونه هایم
اشکهایی که با خیال یک لحظه دوری روان شده اند
ببار باران و اشکهایم را پنهان کن
می خواهم لبخند بزنم
صدای مرغ صبحگاه
صدای اذان
نماز
صدای مرغ صبحگاه
سپیده دَم
صدای پرندگان
نور
صدای آب روان
نسیم صبحگاه
بوی نان آبادی مهربانی
چایی تازه دم
نگاه کردن خورشید از پشت استکان چایی

و
چه عاشقانه
خدا را دوست دارم
مرتضی دوره گرد(هیوا)

- - , .
.

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 459 تاريخ : پنجشنبه 24 تير 1395 ساعت: 11:39

محکومِ معدوم
تو رفتی و مُنهدم شد ذهنیتِ نیکم نسبت به تو ...

به انزجارِ ژرف رسیدم از این زندگی ...

کم کم به انزوا کشیده شد تمام روح و تنم ...

و حال ؛ رو به راه زوال و نحکوم به فَنا شُدِگی !

94/4/24

شادروان رضا

#R_P

#روز_مرگی_زور_زندگی

- - , .
.

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 260 تاريخ : پنجشنبه 24 تير 1395 ساعت: 11:39

 دوست نداشتن... بی تو میشود! مربی گفت: بچه ها هر چه را دوست دارید، نقاشی کنید.

بچه ها قلم ها را برداشتند و خط هایشان را بر دفتر تحمیل کردند،

... غیر از بی کس؟!

او قلمش را هرگز به آغوش کاغذ نفرستاد.

ناگهان! بانگ دل خراشی از حنجره ی مربی بی کس را نشانه گرفت،
مگر می شود!؟
آیا تو کسی را دوست نداری؟
بی کس آهی کشید و گفت:
نه مادر داشته ام نه خواهر...
نه برادر داشته ام نه پدر...
در کشیدنش نه قلم راست می شد
ونه لطافت برگ به خرمی نوازشش بود،
شاید هم چون وسعتش به اندازه ی همه کس برای بی کس ام بود.
نمی توانستم او را بکشم.
یکدفعه بی کس دفتر نقاشی را از دست مربی گرفت و پاره کرد.
دوست نداشتن، بی تو می شود...
آبی از دردانه هایش در هوا رقصید و بر دفتر نقش بست.
غمی از سو سو ی بی کس...
بمی از بی تو می شود.

- - , .
.

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 400 تاريخ : پنجشنبه 24 تير 1395 ساعت: 11:39

آقای خاص نرگس گون دلتنگی هایمان را عادت داده ایم تا لحظه ورود نرگسانه ات تمام بیقراری های سالهی دور بودنت را قربانی نگاه مهربانت کنیم هر وقت جواب اشکهای ما عاشقانه ای به نام استجابت آرزو ها از سمت تو است بی قرار تر تر می شویم می دانیم روزی با گل های نرگس نشانه ی وجودت به سراغ قلبهای بی قرار ما سرخواهی زد وناجی تمام ستمدیده ها خواهی شد پس آقاپی خاص نرگس گونمان تمام ترانه های عاشقانه ی مان تا لحظه گل بارن قدم گذاشتن به سرزمینمان تقدیم نگاه پر مهرتان خواهیم کرد

- - , .
.

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 321 تاريخ : چهارشنبه 23 تير 1395 ساعت: 10:37

بانوی زیبای من ! حوالی ظهر بود که زنی وارد داروخانه شد ... از چهره اش پیدا بود که از اتباع بیگانه است ...

با ورودش همه نگاهها را جلب کرد ...
انگار حضورش خوشایند هیچکس نبود ...
خانم شیکپوشی که کنارم ایستاده بود، شروع به غر زدن کرد :

"ایــــش کی اینا رو راه میده اینجا! هر چی وبا و حصبه و ویروسه اینا میارن !"

همچنان که نطق خانم ادامه داشت ناخودآگاه نگاهم زوم شد روی زن تازه وارد ...

بنظرم اصلا شبیه ویروس و انگل و باکتری نبود ...
برعکس در ته چهره ساده و عاری از بزک و دوزکش زیبایی یک زن جاری بود .. فکر کردم چقدر جالب ...

او هم یک زن هست با دنیای پر رمز و راز زنانگی ...
حتماً تا بحال عاشق هم شده ...
شاید با ترانه "ملا ممد جان" اشک دلتنگی ریخته ...

روزهایی دلش شکسته و روزهایی شاد و سرمست با صدای بلند ترانه خوانده و رقصیده ...

بارها از لطافت پوستش لذت برده ... و شاید بنظر او هم صورتی زیباترین رنگ دنیاست و ... و ...

غرق در رویاپردازی بودم که متوجه شدم زن بیچاره تاب نگاههای حقارت آمیز افراد حاضر را ندارد و بدون هیچ حرفی آنجا را سریع ترک کرد ...

من ماندم و رویاهای نیمه تمام درباره زنی که به دیده حقارت نگاهش کردند و برچسب ناقل مرضها به او زدند .... تنها به جرم پوشش مندرس و داشتن ملیت کشور همسایه ...

هنوز هم با یادآوری اش چیزی روی دلم آوار می شود

ناقل بیماری ما هستیم با افکاری آلوده به ویروس های مهلک و هزار مرض ناشناخته در روحهای زنگار گرفته مان

با اندوهی کشدار مینویسم برای زنی از جنس خودم :

بانوی زیبای من !
غمگین مباش از آنان که نگاه زلالت را درنیافتند
که سنگ سخت را ملامتی نیست
بر بیگانگی لطافتِ تو
در پیله‌ی پاک سکوت،
رویاهایت را بشمار
تا فصل پروانگی چیزی نمانده ...

- - , .
.

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 270 تاريخ : چهارشنبه 23 تير 1395 ساعت: 10:37